باران

ساخت وبلاگ
سلام عشقولیااااا ببخشید با وجود تلگرام کلا وبم یادم رفته بود اماااا برگشتم برا دنیام هستیم و وجودم بنویسم  سلنا جان تمام دنیای من فدای یک خنده از ته دلت هستی من امسال عید تمام لباسهاتو با ملیسا ست کرد باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 15 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 2:34

سلام عشقم دردانه زندگیم دیروز روز ملی تو بود عشق مامان نفس بابایی صبح تا ظهر خونه بودیم حسابی بازی کردیم خندیدیم نزدیک ظهر حموم کردیم خیلی شنقول شدی بعدش نهار خوردیم البته تو ماکارانی خواستی اما من بهت برنج درست کرده بودم اول نمی خواستی بخوری اما بعد که یه قاشق خوردی تسلیم شدی سلنا جان ساعت سه به خواب رفتی منم تا شما از خواب نازت بیدار بشی نمازمو خوندم بعد باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1397 ساعت: 13:42

دختر نازنینم یکی یدونم خیلی دوستت دارم امروز صبح مادر جون زنگ زد بریم خونشون میدونه ما تنها خونه بمونیم نمی تونیم چیزی بخوریم البته به تو غذا میدم اما خودم نمی تونم بعد صبحانه شما رفتیم خونه مادر جون داشت فسنجون درست می کرد نهار خوردیم با هم راهی  شدیم رفتیم خونه خاله خیلی خوشحال بودی چون اونجا با ملیسا و محدثه بازی می کنی من موهام باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 4 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1397 ساعت: 13:42

سلام دردانه مامان حالت خوبه عشقم عزیزم چند روزی که بند کردی برات اسکوتر بخریم با بابا کلی حرف و هم فکری که آیا بخریم یا نه که پنج شنبه به آقا جون بابا گفتی برات بخره اما خبری نشد بلاخره خودمون تصمیم گرفتیم برات دوچرخه بخریم دیروز شنبه با بابا رفتیم یه دوچرخه قرمز خیلی خوشکل مدل ۱۶برات خریدیم از دروا باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 8 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:45

سلام زندگی سلام تک پرم

روز  دختر هزاران بار مبارک 

عشقم روز تو بود از صبح دنیاتو گلباران کردم حرفای تو تو خونه ای که با تو گلخونه  شده بود انجام میشد

بابا ساعت سه آمد و گفت کمی استراحت کنیم و بعد بریم برا سلنا جونم پرنسس بابا خرید کنیم 

عشقم راهی شدیم هر چی اراده کردی خریدیم

اسکوتر خوراکی و بلوز شلوار خیلی خوشگل 

بعد خواستی بریم خونه خاله که اونم انجام شد خوشحال بودی و منم با پرهای تو پرواز کردم عشقم تو خوشحالی و من از خوشحالی تو خوشحال بودم

باران...
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 3 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:45

دختر نازم داری به سه سال تمام میرسی زندگیم دنیای ما سه ساله خیلی رویایی رو با تو پشت سر گذاشت عزیز دلم کاش سه هزار ساله بشی زندگیم 

چند وقتیه همش می خوای برات تولد بگیرم دارم خونرو برا اون روز آماده می کنم امیدوارم بتونم بهترین جشنو برات بگیرم 

باران...
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 15 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 12:19

سلام هستی مامان خوبی عروسکم ۹۵/۱۱/۱۳فرا رسید عجب سرمای سختی زنجان را در آغوش کشیده . اما در این روز های سرد زمستان من یک فرشته کوچک را در آغوش گرفته بودم اون روز ها هم هوای سرد زمستان چنان شدید و سوزناک بود که مدارس تعطیل شدند اما من گرم از حضور زیبای تو بودم هوای دلم و تنم داغ بود سرما در من اثر ند باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 12:19

سلام دنیای مامان خوبی عشقم عزیز دلم تولدت مبارک دردانم سیزده بهمن نودو پنجم گذشت و یکی یکدونم شمع سه رو فوت کرد و به چهار سالگی پا گذاشتی سلنا جان عمرم الهی هزار و چهار صد سال عمر مفید داشته باشی مامان قربون قد و بالات بشه عشقم  دیگه داری خانم میشی یه سال هم بزرگ شدی و من یک سال خوشحال کنار تو پیر م باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 20 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 12:19

سلام دخترکم عزیزکم کم کم داری خانم می شی خیلی زیباتر از قبل و خانم تر  امسال عید هم رسید عشقم وجودت بزرگترین عید و عیدی ماست سلنا جان عزیز دلم امسال دیگه نشد با مادر جون اینا بریم مشهد ترجیح دادیم با قطار بریم  عمرم خیلی می ترسیدم اذیت بشی یا حوصلت سر بره اما خیلی خوب رفتیم و آمدیم اصلا اذیت نکردی ه باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 11 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 12:19

امروز بیست و یکم فروردینه هر سه مون مریض شدیم اول سلنای نازم با یه سرما خوردگی خیلی معمولی شروع کرد رفتیم دکتر استامینوفن و شربت سرما خوردگی داد شب رفتیم خونه مامان بابا شام دعوت کرده بودن فهمیدن مریض شدی آقا جون خواست بره شربت بخره مامان بابا نزاشت گفت نمی خواد  مهم نبود براش آمدیم خونه دو روز بعد باران...ادامه مطلب
ما را در سایت باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6851207 بازدید : 23 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 12:19